جوینده



باز هم تن به بحث در گروه های تلگرامی دادم. بحث هایی که اشخاص اغلب برای اثبات حقانیتشان انجام می دهند و میل به مورد تایید قرار گرفتنشان. حال چه از سمت دیگران و چه از سمت خودشان، آن هم هنگامی که به ظاهر در بحثی بر طرف مقابل چیره می شوند. اصلا برای چه باید با شخصی که نظرش مخالف نظر ماست بحث کنیم؟ آیا واقعا هدف این است که خودمان را بیشتر باور کنیم؟ من باید بپذیرم که اکنون شخصی هستم ناقص با افکار و عقایدی خام. باید بپذیرم که نه یک روشنفکر و نه یک صاحب نظر هستم. مسلما نپذیرفتن این حقایق باعث می شود تا چهارچوب های فکریم را محدود کنم و این موضوع امکان پیشرفت فکری را از من می گیرد. اگر نقص فکری خود را به خود یادآور نشوم دیر یا زود افکارم بسته خواهد شد. این دوره از زندگی ام را باید شنونده و خواننده باشم و نه گوینده و نویسنده. چرا که افکارم ناقص و بنیان عقایدم سست است. مهم نیست که این موضوع را دوست دارم یا نه. مهم حقیقت است که باید در مقابلش سر تعظیم فرود آورد، و اگر بخواهیم در برابرش مقاومت کنیم در آخر خم خواهیم شد اما با کمری شکسته. پس ای پسرک جویای حقیقت. بنشین و گوش کن. سخنان را گوش کن و از بهترین آنها تبعیت کن. سکوت کن تا وقتی که از عیب آری شوی اگر می دانی که تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد. 


هنوز به همان اسم صدایم می کنند اما مطمئنم من دیگر او نیستم. او منِ پیشین است. عوض شده ام. آن هم چه عوض شدنی. تغییراتی اساسی در شیوه ی زندگی، نوع نگاهم و اولویت هایم در زندگی. تغییراتی که اکنون و در این مکان آنها را مثبت طلقی می کنم. حداقلش این است که از بی هدفی، پوچی و نگاه بی معنا به زندگی نجات یافته ام. از افسردگی و فکر به تمام کردن زندگی ام رها شده ام. حال می توانم زیبایی ها را ببینم.  زیبایی گل ها و رنگ های مختلفشان توجهم را جلب می کند. برگ های درختان و تفاوت اشکالشان برایم مهم شده است. خود را طور دیگری در آینه می نگرم. (یادآوری: شوپنهاور و ذهن مشاهده گر) 
آیا می شود که چیزی بی دلیل باشد؟ آیا می شود که میل و خواسته ای باشد اما راه رسیدن به آن خیر؟ مگر نه اینکه خواسته های انسان نقطه ی تمایزش با حیوان است؟ چرا اینگونه است و آنگونه نیست؟! اساسا چرا ما می خواهیم جاودانه باشیم و برعکسش خیر؟ چرا این را می خواهیم و نه آن؟!

گویند پشّه بر لب دریا نشسته بود در فکر سر فکنده به صد عجز و صد عنا
گفتند چیست حاجتت ای پشّۀ ضعیف  گفت آنکه آب این همه دریا بود مرا
گفتند حوصله چو نداری مگوی این   گفتا به نا امیدی ازو چون دهم رضا
منگر به ناتوانی شخص ضعیف من  بنگر که این طلب ز کجا خاست و این هوا

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

خرید اینترنتی ادبیات،شعر،عرفان ،زبان فارسی علی گنجی زاده بازرگانی آرش شرکت فاطررسانور(نمايندگي رسمي محصولات ارتباطي پاناسونيک ) معرفی بهترین فروشگاه های کادویی وب آنلاین دل نوشته های یک دیوانه عشق یکطرفه